یادداشتی بر یکی از شعرهای « میناهای وحشی » / فرید یاسینی |
|
یادداشتی از فرید یاسینی
شعرِ شمارۀ یازده از مجموعه ی « میناهای وحشی »
__________________________________
« دور می شوند از هم
قطار
و سپیداری که عاشق سفر بود »
این یکی از هشتاد و پنج شعر فاطمه محسن زاده است، از دفتر میناهای وحشی وی؛ ضمن تبریک به ایشان برای چاپ کارشان؛ امیدوارم که برخی از دیگر کارهای این دفتر را به مرور بتوانم تورّق کنم.
شعر یک جورهایی خشک است انگاری، امّا به گمانم همین نقطۀ قوّت کار است؛ خشک بودنش به خاطر عامل لحن است؛ لحن شعر، گزارشی است؛ حتّی آنجا که گفته شده، ” سپیداری که عاشق سفر بود”، انگاری از خشکی لحن نمی کاهد که هیچ، تازه شعر را می خواهد بدهکار هم بکند که حالیا که سخن از عشق است، پس آیا این لحن گزارشی مخلّ شرح این عشق نیست؟ نه، نیست. اتّفاقاً همین لحن گزارشی و همین خشکی، با صفت “عاشق” که به سپیدار نسبت داده شده، شعر را گرفتار نوعی معارضه در جانش کرده که همین قوّت آن است به نظر من، که محلّ اصطکاک است در شعر، که انگاری لحن خشک گزارشی روی ریل این عشق می غلتد و کار را تمام می کند.
سپیدار، در ایستگاه قطار است و هر بار که قطار، ایستگاهش را ترک می کند این سپیدار عاشق سفر است (چون همیشه در ایستگاه در کنار جایگاه است)، که بر جای می ماند. این گوییا غمنامه ای باشد از انسان حالیه، انسانی که نصیبی از حرکت ندارد، امّا عاشق حرکت است، انگاری نمی داند که بی حرکتی او از طبیعت اوست (مثل درختی که ساکن است ) .
آنجا گفتم که معارضه ای در جان شعر است از لحن گزارشی و بروز صفت عشق؛ اینجا می افزایم که یک معارضۀ دیگر هم هست از سپیداری که بی ثمر است و ثمره ای که دارد (به واسطۀ عاشق بودنش) .
در خصوص واژۀ قطار، امّا شعر حاوی طنزی تلخ است؛ قطاری که به قامت دراز است، در این شعر و در سطر دوم، بسیار کوتاه می شود و سپیدار که در قیاس با قطار کوتاه، در هیبت سطر سوم، دراز می شود. در زندگی حقیقی نیز همین طورهاست؛ زمان، مثلا همیشه در نقطه ای دور، مثل در گذشته و یا در آینده، انگاری فشرده و دور از دسترس است؛ اگر چه دراز است(؟) امّا موقعیّت های احساسی ما هر چند کوتاهند(؟)، مدام در حال کش و قوس دادن ما و دراز کردن مان هستند!
دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin
|
|
|