چند شعر از مهدی جلالی سروستانی |
|
۱ـ
باید بروم
مادربزرگ مدام اصرار می کند
غر می زند
دلتنگ دندان هایش شده
و عصایی که هیچگاه نداشت.
افسوس
پیش از بیدار شدن گلهای پرده
پیش از اولین سلام صبحگاهی
من
از مادربزرگ
جا مانده ام….
۲ـ
بی من ؟؟؟
قول داده بودی بی من
تا انتهای کوچه ی رویا نروی
می دانستم
یکی خندان از کوچه سرک خواهد کشید
که با چشمان کولی وش اش
از روسری های سرخ بساطش
به تو
دوست داشتن بفروشد
و به قیمت ناچیزی
تو را بدزدد
۳ـ
دیشب تا صبح
با تو حرف می زدم
به هنگام دیدن رویایم
با دیگری.
۴ـ
من گم شده ام
بین
اولین سلام
و
آخرین تردید
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
دختـــر سمّـــــــــی گفته:
چ ساده و زیبــــــــآ !
آفریـــن:-*
|
|