خفاش ها دیشب چراغم را شکستند
بغض گلوگیر ِ اتاقم را شکستند
دیشب کلاغان در هجومی نابرابر
با پایکوبی سرو باغم را شکستند!
دستی که می گیرد دو دستم را بریدند
پایی که می گیرد سراغم را شکستند
گفتم به پایم جای تاول بیش از این نیست
دردم دوا کردند ساقم را شکستند
می خواستند از من کبوتر پر بگیرد
سنگی زدند و بال زاغم را شکستند
اما شکستن مرد خواهد ساخت از من
من رشد خواهم کرد ، طاقم را شکستند
□
یادم تمام آن کلاغان را فراموش
آن دست هایی که جناغم را شکستند!
دسته: