خاستگاه پیدایش مبانی فلسفه و فیزیک که اکنون بیشتر در مبانی کلیت منسجم فلسفه علم ملموس است ریشه در دورانی دارد که در پی فصل پیدایش پنج یا شش هزار ساله ی دوره ی تمدن بشری به وجود آمده است که از سر تمییز دوره ی جدید با دوران وحش خویی و بربریت کنجکاوی های عقلی وعملی انسان،هزاران سال بعد در چهارچوب فلسفه و فیزیک ابراز شد.
در اوان جدایی از دوران وحشیت ، آدمی بر این تصور بود که می تواند طبیعت ساکت و باوقاری که در تعاملی وحشت انگیز با آن خود را به سبب آنچه نمی فهمد و در خطر می بیند، کنترل کند. نخستین گام از توسعه ی فکری بشر به سان آنچه اگوست کنت ( ۱۷۹۸- ۱۸۵۷) مطرح کرد در مرحله ی ربانی و در فصل تعریف زنده پنداری و با توسل به خدایان و ارواح خود ساخته سپری شد تا حوادث و رخدادهای پیش آمده را به سود خویش تغییر داد که حتی شاید شمایل چنین توسلی را همچنان در جوامع مختلف با اعمال قربانی یا ورد و جادو و ادعیه شاهد باشید. اما به سان آنچه کنت بیان کرد اندیشه ی آدمی با گذر از تاریخ پیش آورده خویش، به مرحله ی فلسفی ای از نمود کار عقلی اش رسید که در آن دیو و پری و خدایان جای خود را به مفاهیم عقلی و ماهیت امور داده بودند. در این مرحله، عالم ذهنی انسان متوجه نیروهای حیاتی و فعالیت های انجام یافته در طبیعت بود و حال آنکه خدایان ارابه سوار و ساکن در خورشید و فرشتگان و دیوان فرمانروا بر جوامع ، در تبعیدی دیرینه به سر می بردند و اتمام دوران خرد ستیزی پس ازطی تجربه ی تاریخی مسموم فرا رسیده بود که بدین باب فعلیت عقلانی انسان رسما کلید خورد. اما هر آنچه بیان شد صرفا اشاره ی مجملی بود بر سیر تاریخ مدار حرکت اندیشه ی آدمی از اتمام دوران وحش خویی و بربریت تا لمس آنچه کار عقلی گفته می شود و تامل بر وقایعی که تجربه تاریخی بر آنها شهادت می دهند. در این نوشتار قصد دارم گزارشی بسیار مختصر از صورت بندی فعالیت عقلانی بشر ازپس پرسش دیرینه ی او در باب چیستی و چگونگی پیدایش کیهان و اینکه خرد نقاد نو بنیاد امروز باید از صورت هستن خویش چه بداند، ارائه کنم. البته لازم به ذکر است که نوشتار مذکور با احترام مطلق به قداست مبانی دینی، خاستگاه سطور را در محیطی منفک یافته از فضای مذکور پی خواهد گرفت بدین باب در آغاز با توجه به مراد نوشتار به سراغ طبیعیات ارسطو می رویم تا نمایش تحولات دانش بشر را در دو حیطه ی فعالیت عقلانی ( فلسفه) و کارکرد عملی ( فیزیک ) از این باب آغاز کنیم.
ارسطو ( ۳۴۰ سال ق.م) زمین را به عنوان جسمی کروی در مرکز کیهان در حالت ایستا و ساکن تصور کرد که افلاک آسمانی در لایه های کروی و متحد المرکزی در گرد آن جای داشتند و در خارجی ترین لایه ، گردون ستارگان ثابتی قرار داشت که حرکت خود را مدیون محرک اول بود. بعدها بتلمیوس مدل ارسطو را بسط داد که یافته های جدیدش علیرغم تمامی کاستی هایش پذیرفته شد. هرچند سامانه ی جدید ، تصویری مغایر با آنچه که کتب مقدس بیان می داشتند ارائه کرده بود اما آنان بنا به مقبولیت کروی بودن زمین، به ناچار اندیشه ی مذکور را پذیرفته بودند. البته لازم به ذکر است که تحکی چندانی هم به تعالیم کتب مقدس وارد نشده بود چراکه آنان با پذیرش نظریه ی مذکور خود را با اندیشه ی جاری و دگردیس یافته ی آن روزها سازگار می کردند و در آشتی ملی با مردم ، بهشت و دوزخ خود را نیز بر جایگاه وسیع تری در خارج از گردون ستارگان ثابت به مثابه اندیشه ی عقلی و آزموده شده به خورد اندیشه ی مطلق گرای مردم می دادند که البته بدین وسیله توجیهی عقلانی و علمی بر داشته های کلیسا نیز ابراز می کردند.
اما علیرغم رویکرد انتقادی و تحول گرای فعالیت عقلانی بشر در باب چیستی کیهان،همچنان آدمی خود را در نقشی جریان ساز و محوری در کیهان کراندارش بر نمایش گستاخانه ای می دید. تا اینکه در سال ۱۵۱۴ کشیشی لهستانی به نام کپرنیک از ترس اتهام ارتداد توسط کلیسا مدل خود را در پنهانی منتشر کرد. مدل او بر این فرض بود که خورشید در مرکز کیهان است و ثابت و در حال سکون و زمین و سیاره های دیگر در مدارهای دایره ای به دور آن درحال گردش اند. حدود یک قرن طول کشید تا سامانه ی کپرنیک که بعد ها به انقلاب کپرنیکی شهرت یافت، جدی گرفته شود تا این که کپلر و گالیله در بطن اجتماع خود از نظریه ی مذکور پشتیبانی کردند و در پی تحلیلی اصلاحی مدارهای دایره ای را بیضوی تصویر کردند. با توجه به این که مقصود نوشتار مذکور بررسی سیر جریان ساز نقش آدمی در فصل حضور پر هیاهویش بر هستی است، از این رو مقولات را بیشتر از سر گزارشی مختصر از آنچه پیش آمده جلو می بریم تا به پرسش های بنیادین و شاید نیست پندار هستندگی آدمی بپردازیم.
اکنون دیگر آدمی متوجه بود که زمین او آن مرکز ساکن و با وقاری که همه چیز را بر گرد خویش می پنداشت نیست و صرفا یکی از اجزای پازل های مجموعه ی هستی شناخته شده ای است که همگی آنها تنها به دور یک ستاره در حال گردش اند و در سیر جلورفت فعالیت عقلی و عملی اندیشه شان در باب چیستی و چگونگی کیهان، پس لرزه های عمیقی بر صورت هستندگی آدمی می دیدند که گاه پذیرش تعابیر نوینی که اکنون دیگر در تقابل و ستیز مطلق با تعالیم کلیسا بود، آینده ی تفکر ساکن را به خطر می انداخت. از این رو علم و دانش فیزیک در جایگاه فعالیت عملی قوه ی عقلانی به سان کلیتی قلمداد می شود که در هر لحظه امکان ابطال آن وجود دارد اما از طرفی اغلب عامه به عنوان انسان های تاریخ مدار نمی توانند ساختارهایی را که به واسطه ی فاهمه ی پیشین به دست آورده اند به یک باره رد کنند. بدین باب از آن جا که ذات علم به حرکت است اما ابطال آرای گذشتگان شرط پویایی آن است لذا گذاره های مطلقی نظیر ” هر اتفاقی که می افتد قسمت است ” هیچ گاه نمی تواند به قلمرو دانش عقلی و عملی وارد شود. یکی از ابعاد گسترده علوم تاثیر بعد روانی نظریه ها پس از منتشر شدن در بین اقشار مختلف است اما آیا به واقع مردم ماهیت واقعی نظریه را خواهند فهمید یا از دریچه ی دیگری بدان خواهند نگریست؟ در این جاست که وظیفه ی یک فیلسوف در تعامل با دانش مذکور بیش از پیش نمایان می شود. نحوه ی انتقال، زبان بیان و تبیین مبانی نظریه های علمی بر عهده ی فلسفه و فعالیت عقلانی آن خواهد بود. در واقع هر نظریه ی علمی که مطرح می شود بایستی پشتوانه ای به پهنای پذیرش یک نظریه ی اخلاقی و حتی روابط و تاثیرات اجتماعی را در خود داشته باشد. در حقیقت فلسفه ی علم عهده دار روانکاوی مفهوم و نظریه های علمی است که جریان پیشین و موروثی به واسطه آن تغییر یافته است. یعنی در طی دوره ی تدوین نظریه ی علمی تا ارائه و تبیین برای عام، روانکاوی مفهوم های نوباوه به عهده ی فیلسوف و دانشمند خواهد بود. از این رو در باب موضوع مذکور مسلما نقش فلسفه های مختلف که حتی وقتی از دریچه ی اندیشه های امروز بدان می نگریم، گاه به خطا آدمی را از برای مهار در چنگال اسکلت اندیشه ی پیشینیان، محور بنیادین عالم قرار داده و می دهند.
اگر سیر تحولات روشنفکری را در باب مقوله ی مذکور از پیش از ارسطو به مثابه تصور صاف بودن زمین تا ارسطو که زمین را کروی تعبیر کرد و آن را مرکز کیهان نهاد تا کپرنیک و گالیله و کپلر که زمین را از ایستایی مطلق خارج کردند و خورشید را مرکز عالم پنداشتند و حتی تا بارکلی که مکان و زمان را توهمی بیش نپنداشت و نیوتونی که به مدد تفکر مطلق گرایش همچنان در سیطره ی آموزه های دینی زمان خویش گرفتار بود را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که با اینکه رویکرد انتقادی پیشینیان بر شیبی ملایم رو به جلو حرکت کرده است، اما تاملات مذکور در نقطه ی عطف عصر جدید از قرن بیستم شتاب فزاینده ای بر خود گرفته است. البته لازم به ذکر است که قطعا مخاطبان، این قصور را بر من خواهند بخشید که در باب سیر تاریخ مدار مقوله ی مذکور، تحلیلی بسیار شتابدار و مختصر بیان شده است چراکه مرادم از بیان مقولات فوق، تنها شرح تاریخ کیهان شناسی و مبانی فیزیک قدیم و جدید نیست بلکه صرفا دستاویزی است که به واسطه ی آن بتوان مقدمات بیداری جایگاه خرد نقاد نوبنیاد امروز را مهیا کرد. جایگاهی که گویی دیگر اکنون در جوامع انتقالی صرفا بر کنج صفحات مجازی خاک می خورد. با آغاز قرن بیستم جریانی انقلابی در باب معرفت ما از کیهان شکل گرفت. مقوله ی زمان که از ارسطو تا نیوتون در انگاره ای مطلق به سر می برد در بارش نظریه ی نسبیت به سامانه ی مطلق انگارش پایان داده شد و دیگر انگاره ای جدا از مکان نبود منشا پیدایش هستی انفجار بزرگی ( مهبانگ) قلمداد شد که در پی آن کیهان ۶/۱۳ میلیارد سال است که در حال گسترش است و در مدل های فریدمان که در هر سه گونه ی جمع شونده ی کراندار، سطح خمیده و زینی و تخت و بیکران در صوری محتمل مطرح شد . البته به زعم بسیاری گسترش کیهان در حرکتی جلورونده تبیین شد که از تعامل چگالی میانگین هستی نسبت به نرخ رشد کیهان شگفت انگیزترین دستاورد معاصر بشر در این باب رقم خورد.
البته کاملا ملموس است که صورت حرکت عقلانی آدمی از زمان ارسطو که زمین مرکز کیهان بود تا به امروز که می دانیم انگاره مطلقی وجود ندارد راه درازی طی کرده است و البته می دانیم که مرگ همین مرکز عالم دیروز خیلی پیش از آنکه تحولاتی شگرف در کیهان رخ دهد تنها هشت دقیقه پس از مرگ یکی از صدهزار میلیون ستاره ی هستی یعنی خورشید اتفاق خواهد افتاد.
اما شاید بهتر است برای لمس هرچه بیشتر حضور هستنده ای به نام انسان در کیهان غیرایستای بیکران که نزدیک به چهارده میلیارد سال از عمرش می گذرد مروری بر جایگاه جغرافیایی او بر هستی داشته باشیم. ما می دانیم که تا به امروز چیزی در حدود صد هزار میلیون کهکشان رصد شده است که کهکشان راه شیری در خود نزدیک به صدهزار میلیون ستاره جای داده است و یکی از آنها ستاره ای به نام خورشید است و زمین یکی از سیاره هایی است که تحت خمیدگی ایجاد شده توسط خورشید بر فضا – زمان مذکور در حال حرکت است این در حالی است که فضای خالی وسیعی میان کهکشانها وجود دارد که هرچه از ما دورتر می شوند، سرعت دور شدنشان نیز بیشتر می شود که شاید در فاصله ی میان آنها کهکشان دیگری به وجود آید. بدین باب کیهان حداقل به مدد سرعت جانبی کهکشانها در حال گسترش خواهد بود و این در حالی است که تمام هجمه مقولات مذکور تنها چهار درصد از صورت مرئی کیهان را شامل می شود و درصد باقی مانده ی نامرئی، پر از توده های پرجرم و پر گرانش و پر فشاری است که … و چه بسا حتی بر اساس یک احتمال، همه ی پیشامدهای مذکور که تنها محصول مهبانگ فعلی هستند صرفا در پی مرحله ی تنجشی پیشینی رخ داده باشد!! حال تصور کنید در چنین مجموعه ی گسترده ای موجودی به نام انسان بر روی زمینی زندگی می کند که علیرغم اینکه در دید ساکنینش بسیار وسیع است اما جزئی ترین قسم از پازل بیکران هستی است . این در حالی است که طی انتشار اصل عدم قطعیت هایزنبرگ ، حتی نگرش و اندیشه جبرگرایانه نیز در امان نماند و با تحولات قابل ملاحظه ای بر پیکر خود مواجه شد که به واسطه فهم نظریه مذکور دریافتیم که هرگز نمی توان موقعیت آینده یک ذره در کیهان را پیش بینی کرد. اصل عدم قطعیت با خاصیتی بنیادین و گریز ناپذیر زنگ پایان اندیشه های مطلق گرا و جبرمدار را به صدا در آورد. بدین باب حتی اگر نتوانیم وضعیت کنونی کیهان را به دقت بسنجیم ، قطعا نحواهیم توانست رویدادهای آینده را به طور دقیق پیش بینی کنیم. شاید پذیرش چنین انگاره ای چندان به مزاج اندیشه ی رایج در جوامع انتقالی و در کل مردم فانی، خوش نیاید که این چنین پای مبانی نیست انگاری سازنده به میان آید اما آیا به راستی می توان انسان و خاستگاه گستاخانه ی او را که فکر کند عالم به خاطر او به رقص در آمده است، پاشنه ی آشیل چنین مجموعه ی بیکرانی قرار داد و تمامی ابعاد هستی را به سان ملک پدری خود در خدمت تقدیر و طالع و پیشآمدهای آینده قرار دهد و در نهایت حضوری مقتدرانه و اینچنین گستاخانه را طلب کند که اینگونه غیر مسئولانه اندیشه ی خود را صرفا در دام ساخته های خود از آینده ی نا معلوم پس از مرگ بیاندازد؟ اما شاید اکنون جای برای تجربه ی نیست انگاری سازنده ای فراهم باشد که تحت بستر آگاهی برای آگاهی از هر بنیانی، مسئولیت خود را در قبال خرد نقاد نوبنیادش حفظ کند و در صدد رشد و ارتقا آگاهی خویش بر آید. بایسته است که فلسفه علم و دانش کیهان شناسان را در تبیین فعالیت عقلی و عملی اندیشه ی آدمی در طرح ریزی زیباترین پل ارتباطی میان فلسفه در جایگاه فهم تحولات منصوب به طبیعیات و دانش فیزیک به سان هر آنچه در اطرافمان رخ می دهد، ستایش کرد.
دسته: