زن،مرد،فرشته هاخودکشی می کنند!(بخش اوّل )/فاطمه محسن زاده |
|
مقدّمه :
زنان در ادبیات فارسی هم سرگذشتی شبیه اغلب عرصه ها ی دیگردارند. یافتن اشعار و داستان هایی – ازگذشته تا حال – در مذمت زنان نیاز به تحقیق و تتبعی عمیق ندارد ، حتی درآثار مردان شاعری که خودزیباترین منظومه های عاشقانه – درروابط زن و مرد و عشق زمینی – را سروده اند. تصویرزن در ادبیات ، اغلب سیاه است و گاه کاملا سپید! زنی که کارش دلربایی است ، ابلیس صفت است ، مزوّراست ، خیانتکار است ، مکار، هوسباز ، شهوتی ، فرودست ،… و گاه قدّیس و کاملاً مطهّر… یا لکاته است یا اثیری! و تنها نقطه ی مشترک این دوآن است که هیچ کدام خردورز و صاحب اندیشه ای متعالی نیستند ، اماجالب است که جسم همین زن شایستگی آن را دارد که به صورتی کاملا جزیی توصیف شود. معشوقه ی شعر فارسی را که می شناسید ؟ زنی با قدی چون سرو ؛ چشمانی چون نرگس ، خمارآلود ؛ لبی چون میم ؛ کمری باریک ، چون مو ؛ جعد و گیسویی سیاه ، بلند ، معطر و…، با زیبایی های عاریه ای گل و گیاهان و پرندگان وزیورآلات و عطرها که گویی طبیعت در وجودش شکوفا شده تا بیشترجذّاب به نظر برسد. زنی که گاه اسیر تشبیه و استعاره می گردد و گاه عریان به تصویر کشیده می شود. در اندک مواردی هم که به نظر می رسد زن معقول و منطقی توصیف وترسیم می شود ، اغلب زنانی را می بینیم که در نقش های وابسته به مردان – چون : مادر ، خواهر ، همسر و معشوقه – و با ارزش ها و معیارهایی که مردان برایشان وضع نموده اند ، خودشان را مطابقت داده اند ، زنانی به تمام معنا « یک پارچه خانم»! نکته ی قابل تامل دیگر این که معدود زنانی چون فروغ فرخ زاد که با جسارت ، عوالم زنانه و عواطفشان را ترسیم کرده اند ، مورد شماتت و زشت ترین تهمت ها قرار گرفتند ، اما وقتی مردی به بهانه ی دفاع از حقوق زن و تنها با همان دستاویز همیشگی روشنفکر نماهایمان در مورد آزادی زن ، جسم زن را عریان و در فضایی اروتیک ترسیم می کند ، خیلی ها برایش کف می زنند و هورا می کشند. بدبختی اینجاست که این مدّعیان حقوق زن هم ، آزادی تن زن را ازقید حجاب تنها مایه ی تعالی و شکوه او می دانند ، نه آزادگی وآزاداندیشی را!
بررسی و ذکر شواهد در تمام مواردی که گفته شد ، بسیارآسان است ، اما مثنوی هفتاد من می شود و در این مقال نمی گنجد.۱
با این مقدّمه وپیشینه ، با مبنا قرار دادن دو کلمه ی « زن » و « مرد » ، به یکی از مجموعه اشعار غزل پست مدرن ، به نام” فرشته ها خودکشی می کنند”، ازدکتر سید مهدی موسوی، می پردازیم .
این مجموعه نخست به صورت زیرزمینی ، در ۱۳۸۲ش ، منتشر شد و نسخه ی الکترونیکی آن در پایگاه اینترنتی « مانیها» در اختیار علاقمندان قرار گرفت .دکترسید مهدی موسوی این مجموعه را بیشتر حاصل جنون و عشق به فلسفه می داند وآن را به عنوان اولین مجموعه شعرش هنوز هم خیلی دوست دارد.
درنخستین شعر این مجموعه ، در مصراع دوم ، تضاد دو شخصیت « مرد » و « زن » چنین ترسیم می شود : « و رقص بندری مرد با زن تانگو » و از همین آغاز تا پایان مجموعه ، بنا به پیش زمینه ی ذهنی در مورد غزل ، پست مدرنیسم و زن احساس می کنیم که مرد شاعر چقدر از کلمه ی « زن » استفاده کرده است !امّا با تأمّل بیشتر و نگاهی منتقدانه به اثر- بدون هیچ پیش زمینه ی ذهنی ، ناآگاهی ، غرض ورزی های مخرّب و نقد مؤلف – به این نتیجه می رسیم که شاعر با استفاده از کلمه های « زن » و « مرد» ، به شخصیت پردازی در اشعارش پرداخته است ؛ بدین ترتیب کلمه ی مرد ، یکصد و پانزده مرتبه ؛ مردی، یازده مرتبه و مردک ، یک مرتبه می آید و زن ، یکصد و یازده مرتبه ؛ زنی ، بیست وشش مرتبه و زن ها ، یک مرتبه ، یعنی در مجموع ۱۲۷ مرتبه مرد و ۱۳۸ مرتبه زن تکرار می شود.
شخصیت ها در تمام مجموعه ، بسیار اندک ، در ترکیب های وصفی ، گنجانده می شوندو بیشتر نقش خود را در کلّ روایت می یابندکه با تأمّل به آنها خواهیم پرداخت :
زن : زن تانگو ، زن خسته ، زن کوانتومی بی زمان بی جرم ، زن جوان ، زن هرزه ، زن درست شده تا که عاشقش بشوند ، زن احمق ، زن خوشحال(۲مرتبه) ، زن ازاحمقی لبریز.
مرد: مردنامریی، مرد پاییزی ، مرد غرق شده در میان آکواریوم ، مرد جمع شده توی ساک خود، مرد منتظر هیچ نور، مرد نامأنوس ، مرد نامحسوس ، مرد خسته ، مرد جوان ، مرد کوچک ، مرد یخ زده ، مرد مرده (۲مرتبه) ، مرد خط خطی( ۲ مرتبه) ، مرد خجالتی ، مرد غیرتی، مرد غمگین شبهای…، مرد تیرخورده ، مرد خوب ، مرد ایستاده ، مرد احمق ، مرد حلق آویز، مرد دیوانه.
______________________
راوی در نخستین شعرمجموعه ، هم به عنوان راوی و هم به عنوان شخصیت حضوردارد. درآغاز این شعرهمان طور که اشاره شد ، تضاد دو شخصیت “زن” و ” مرد” ترسیم می شود:« الو سلام…HOW ARE YOU که عاشقم که HELLO / ورقص بندری مرد بازن تانگو » راوی این نوع جلوه ی زن را مانند” ظهورپست مدرنیسم در دل آپولو ” به تمسخر می گیرد ودر رویکرد به معشوقی که گویی دوسال از عدم حضورش می گذرد ، دغدغه هایش را به تصویر می کشد : « دلم هدیه شده دردل محاصره ام / ربان آبی زن روی جعبه ی کادو / به رستوران خوش…م آمد، بله! بفرمایید / کدام عاشق بودن ؟ … نگاه کن به منو : / زنی که گرم گرفته ، سکوت سرد … و ماست / خوراک جوجه پاییز ، نه! پرنده پلو!!» بدیهی است این زن ، نه در شکل زنی پست مدرن ، چون مدونا ، بلکه زنی در ظاهر مدرن ، ظهور پیدا می کند که برای راوی که می خواهد مست دو چشمان معشوقی عرق ریزان از شرم ! باشد ؛ فقط “جنسی ” است که سهم خودش را می طلبد. مرد می داند که با چنین زنی نمی شود از ” روح” حرف زد ؛ بنابراین همان معشوقه ی آرمانی خودش را می طلبد که هنوز برایش ورق نخورده است و پراست از هیجان کشف ” واژه های قدیمی ” و ” ترس هایی نو” و از او می خواهد پشت چراغی که از نظر راوی قرمز نیست ، متوقف نشود ، شاید دعوت به نوعی عصیان! و تصویری که راوی از دیگر خواهی و گذشتن از خودخواهی اش ارائه می دهد : « مرابمنفجران در میان این کلمات / مرابمیر … مرا هیچ کن … ودود برو!» ، امّا در پایان شعر مرد هیچ می شود و از درون تهی و در نهایت ناامیدی، در می یابد که هیچ کس او را نمی فهمد ؛ از این رو به غار خود و ” خودش” پناه می برد :« وجود داشت …ندارند … مردنامریی / که حس گرفته کلاهی بر سر پالتو…/ کسی نشسته ته خط میان غاری پیر / و هی تماس گرفته ست با خودش…و…/ الو…».
ازمنظری دیگر زن این شعر را می توان زنی بدون جنسیّت دانست و نماد جامعه ی مدرن در برابرمرد که نمادی از جامعه ی سنّتی است : « چه مسخره است فضای سپیدزن در من / ظهورپست مدرنیسم دردل آپولو» اشاره ی لطیفی به سپیدخوانی هایی که پست مدرنیسم ایجادنموده و گویا برای ” من ” انسان سنّتی که برای خود تعریف و معنایی مشخّص دارد ، جاهایی را پاک کرده است .
این ” من ” سنتی وقتی در جامعه ی مدرن قرار می گیرد ودر هجوم رسانه ها، قهرمانی می شودهمانند دن کیشوت که در این میدان نابود می گردد…ماراتنی خسته کننده و مسیری طولانی که او نیز باآن پایان می یابد.
واژه های : روبان ، کادو ، رستوران و منو ابزاری از جهان به ظاهرزیبای مدرن محسوب می شوند . رنگ آبی با خاصیّت آرامش بخشی اش برجعبه ی کادوی مدرنیسم قرارگرفته است ، جهانی که با تمسخر ارزش های دنیای سنّتی ، مانند عشق( کدام عاشق بودن ؟ ) از مرد این روایت می خواهد ، دل ازآنها بکند : « دلم هدیّه شده دردل محاصره ام / روبان آبی زن روی جعبه ی کادو / به رستوران خوش…م آمد ، بله! بفرمایید / کدام عاشق بودن ؟ … نگاه کن به منو : » ودرنتیجه مرد جزاسارتی مرگبار و سکوتی سرد و نیز پاییزی که آغاز فصل سرماست ، هدیه ای نمی گیرد : « زنی که گرم گرفته ، سکوت سرد…و ماست / خوراک جوجه پاییز، نه ! پرنده پلو!! » ( یعنی همان پرنده ای که در دنیای کلاسیک نماد آزادی است. ) او در این تقابل به کودکی از دست رفته اش باز می گردد ، به بازی های کودکانه ی : ” اتل ، متل ” و ” گرگم وگلّه می برم “ومخاطب با فضایی سرشاراز حسّ نوستالژی مواجه می شود : « مرا کنارخودت تاخودت دراز بکن / اتل ، متل که از این پای عشق بچّه نشو / که هی بهانه نگیرم که هی ترا … هی هی … » ،امّا اینجا هم وقتی مرد به دنیای زیبای کلاسیک پناه می برد ، متوجّه می شود که آن فضا هم قلب شده است : کودکی اش مسموم و آن برّه هم گرگ!معصومیتی که دیگر از دست رفته است .در واقع “من” مدرنیسم آدم بازی های بچّه گانه نیست ؛ بنابراین مردافسوس گذشته را می خورد و دچارترس ازآینده می شود : « به واژه های قدیمی ، به ترس هایی نو » .مرد می خواهد تلاش کند واز این جامعه ی کلاسیک جداشودو به هرشکل ممکن با جامعه ی مدرن یکی گردد، جهان سوّمی که می کوشد خودرا بامدرنیسم تطبیق دهد : « نایست پشت چراغی که سبز نیست مرا / به چپ ، به راست ، به زن ، به …عقب … ویا به جلو » او می خواهد عصیان کند ، ولی درنهایت درفضایی یأس آلود می بیند که هیچ شده است و تهی : « وجود داشت …ندارند… مردنامریی /……………….».
راوی در این شعر و نیز شعر پایانی کتاب ، یعنی connect”” با استفاده از ابزارمدرنی ، چون تلفن ، گویی می خواهد از برزخ بین ” سنّت ” و ” مدرنبته ” که درآن گرفتار شده است ، رهایی یابد ، امّا به نتیجه ای نمی رسد ، زیرا اگرچه این ابزار رفاه را به انسان می دهند ، ولی استفاده از این ابزاریا قرارگرفتن در فضاهایی ، مثل رستوران و رفتارهایی چون استفاده ازواژه های بیگانه و… صرفا بیانگر تجدّد انسان معاصر نیست و حتی ممکن است نتیجه ی استفاده از ابزار مدرن سنخیّتی با تفکّرانسان نداشته باشد؛ به خصوص انسانی با اندیشه ای مترٌقی . این موقعیت برزخی و ناامنی روانی ، بیشتر بدان سبب ایجاد می شود که راوی و دیگرانی که به نوعی با او در ارتباطند؛ در گذر از سنت ها ، گرفتار شکافی عمیق شده ودردل آن فرو رفته اند. روشن است که با اندیشه ی مدرن ، انسان متجدد می شود ، نه فقط با ابزار یا ظاهرمدرن؛ از این رو راوی به راه سومی پناه می برد : ” پست مدرن” و بدین ترتیب برای نخستین بار در اثری با این واژه روبرو می شویم ،در شعر اول :” ظهورپست مدرنیسم ” ودر شعر پایانی مجموعه:”عوض شدم،شبحیّات !پست مدرن !! شدم” که بیانگر این مطلب است که نه تنها اشعاراین مجموعه ، هرکدام در کلیت شعری از نظر فرم و محتوا ، معنا پیدا می کنند ؛ بلکه شاعر به چنین پیوستگی و ایجاد حلقه های معنایی ، در کل کتاب نیز توجّه داشته است .
برای روشن شدن این موضوع ، ناگزیریم از پرداختن به دیگر اشعار،به ترتیب صفحات کتاب ، چشم پوشی کنیم و آخرین شعر “فرشته ها خودکشی می کنند ” را نیز، با همان معیار که در مقدّمه گفتیم ، بررسی نماییم.
راوی دراین شعرهم مانند شعرآغازکتاب ، هم راوی است و هم به عنوان شخصیّت حضوردارد.او در اینجا از طریق تلفن برای مخاطبش که” دکتر” است ، بدون مکث از خود می گوید؛ انگار نمی خواهد تکذیب یا تصدیق شود ودر یک بازی زبانی ، مثل بسیاری از مکالمه های روزمرّه امان شرکت جویدیا حتی در جستجوی درمان باشد. او فقط و فقط یک شنونده ی خوب می خواهد : نخست از ” به دنیا نیامدنش ” ! می گوید و مادری که خرسند از چنین زایشی نیست و…، از بی مقدّمه عاشق شدنش و زنی که نمی ماند و می رود ، چون به زعم راوی ، اصلا اقتضای طبیعت زن ، همین ” نماندن ” است و ” رفتن” :« وزن نماند… وزن رفت…زن…ببین زن بود!» وراوی که مسخ می شود و سنگ و در برابر ” خود” دیوار. او اقتدار ” مرد” بودنش را فراموش کرده و فرو می رود ، می رود و می رود … ؛ در حالی که این “فرورفتن ” و ” رفتن” خلاف طبیعت قدرتمند ” مرد شکست ناپذیر” است و اشتباه راوی در این ارتباط نادیده گرفتن همین قدرت است که منجر به شکست و باخت او ، در بازی ناشیانه اش ، می شود : « وهیچ مرد فرو رفت ، رفت ، رفت…نرفت! / واشتباه همین… باخت عاشق آماتور» .
آنچه برای راوی مایه ی تعجّب می شود این است که زن مانند درمانگری بی روح و عاطفه و یا کسی که کارش همین است و براثرتکرار برایش امری عادی شده است و به آن ” عادت ” کرده است ، به گونه ای سادیسمی ، قلبی دردمند را از روح راوی بیرون می کشد و اورا درآتش تب می سوزاند و می سوزاند.آیا این زن همان معشوقی نیست که در بسیاری از اشعارکلاسیک ، مرد از جور و جفا و ستم پیشگی او – با” لذتی توأم با ” رنج ” و ” رنجی ” توأم با ” لذت ” – نالیده است و فقط نالیده است ؟! حال که شاعر هم در چنین تجربه ای قدیمی سهیم شده ، نمی خواهد تا ابد بماند و از این ” خودآزاری” لذّت ببرد ؛ از این رو او که ” فردیّت ” خودرا در خطر می بیند ، این بار نه چون بازیگری آماتور ، که چون کارگردانی مسلّط ، تمام صحنه را عوض می کند و خود با لحن وبیانی تازه، نقشی کاملا جدید به عهده می گیرد : « و من که باختم ازخود … و بعد کل دکور / عوض شدم ، شبحیّات! پست مدرن !!شدم » و…؛ هرچند علامت های تعجّب ، می تواند بیانگر این باشد که راوی باز هم به نوعی دیگر در بهت زدگی خویش غرق می شود .در پایان این مکالمه ی یک سویه ، خواننده ی شعر در می یابد که مخاطب راوی ، گویی اصلا پشت خط نبوده و به حرف های راوی گوش نمی داده است . ..حکایتی غم انگیز از دردهای بی درمان و بزرگی تنهایی انسان معاصردر گسل های زلزله ای سریع ، قوی و دهشت بار !
راوی شعر connect”” ، همان راوی آغاز کتاب است که در این پایان هم بازکسی حرفش را نمی فهمد ، اورانمی فهمد و او که آغاز و انجامش یکی است ، تنهای تنها می ماند :« وبعد هم که…./ – الو! گوش می کنی دکتر؟!»
________________________________
پی نوشت :
۱٫ برای کسب اطّلاعات بیشتر مراجعه شود به : مزدا پور ، کتایون : گناه ویس (انتشارات اساطیر ، چاپ اول ، ۱۳۸۲ ) و شمیسا ، سیروس: سیر غزل در شعر فارسی ( تهران : انتشارات فردوس ، چاپ چهارم ، ۱۳۷۳) ، صص ۲۶۱- ۲۶۸ .
دسته: مقاله | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
فردائی گفته:
با سلام و عرض ادب و ارادت
کاری است کارستان که نشان دهنده عشق و علاقه پدید آورندگان این سایت تخصصی فاخر است و قطعا تلاش دوستان متعهدی چون جنابعالی در آشتی دادن جوانان با ادبیات فارسی است در این راه فردائیان به عنوان پیاده نظام ارتش بزرگ ادبیات فاخر فارسی بدانید و آماده هر گونه فرمانپذیری وهمراهی هستیم
امید به آینده با فردائیانی محقق خواهد شد که امروز را از دست ندهند و فردا را نیز در امروز ببینند و قطعا اگر دیروز فردائیانی با روحیه فردائی نبودند خورشید امروز نوری برای هدایت فردائیان نمی تابید
با درود و خسته نباشید به شما عزیز فردائی و عذر خواهی به دلیل تاخیر در حضور برای شما و همراهانتان آرزوی توفیق روز افزون داریم
یا حق مستدام باشید
فردائی
مجتبی دهقان گفته:
سلام خانم محسن زاده. مقالتون رو خوندم فکر می کنم وقتی شما در ابتدای متن از یک جایگاه فمنیستی به آسیب شناسی ادبیات مردسالار می پردازید باید در مقاله شما هم این رویکرد منتقدانه نسبت به جایگاه زنا ن در شعر سید مهدی موسوی جریان داشته باشد. نه اینکه به توصیفات بقول سیمون دوبواری جنس دومی از زن در متنتان دست بزنید که با رویکرد ابتدایی مقاله شما نا همگن باشد.آن چیزی که دردیدگاه نوشتار فمنیستی و زنانه نویسی مطرح است انتقاد از رویکرد زنان فرشته ای در خانه/ بدکاره ای در بیرون از خانه است(همانطور که در مقاله به آن اشاره کردید). اما شما در این مقاله به توصیف رویکرد مرد سالار آقای سید مهدی موسوی و تائید آن به نوعی دارید و این در قدم اول مخالف با هر گونه رویکرد پست مدرن در شعر است.
سید مهدی موسوی گفته:
مجتبی جان
کدام دیدگاه مردسالارانه؟
یادت نرفته که یکی از علل مجوز نگرفتن این کتاب
اندیشه های فمینیستی اش بود
شاید کتاب را با کتابی دیگر اشتباه گرفته ای؟
مجتبی دهقان گفته:
سلام دوست عزیزم. نمی دونم منظورت از دیدگاه فمنیستی این کتاب چیست؟زن تانگو ، زن خسته ، زن کوانتومی بی زمان بی جرم ، زن جوان ، زن هرزه ، زن درست شده تا که عاشقش بشوند ، زن احمق ، زن خوشحال(۲مرتبه) ، زن ازاحمقی لبریز.
من صفات دیدگاه مردسالارانه و جنس دومی بودن زن رو برات دسته بندی میکنم: زن بصورت موجودیتی اسیری و فرشته وار و به تمامی معنا دور از دسترس یا همان مفهوم زن به عنوان موجودیتی فرشته وار و فاقد جسمانیت:زن کوانتومی بی زمان بی جرم به این صفات ترکیبات زنی که درست شده تا که عاشقش بشوند. یا زن به عنوان موجودیتی کاملا نازل و احمق و جنس دوم: زن احمق. نه عزیزم شما اگر در این حوزه کتابی از ان خودویرجینیا وولف را مطالعه کنید تماما به اشکالات دیدگاهی خود واقف خواهید شد. البته ترکیبی مثل زن خسته و زن خوشحالی رویکرد انسانی شده تری را نسبت به زن دارد من هیچ دیدگاه فمنیستی را در کتاب شما ندیدم . خوب و شاد باشی دوست عزیزم
سردبیر گفته:
سلام
در اینجا ذکر دو نکته ضروری می نماید :
ـ این مقاله پیرامون نقش «مرد» و «زن» در کتاب «فرشته ها خودکشی کردند» ، به طور دقیق و مفصل به نگارش درآمده است که قسمت نخست آن را می خوانید .
ـ برای قضاوت پیشنهاد می کنم تا قسمت های دیگر مقاله هم مطالعه شود.
باسپاس از حضور شما
سید مهدی موسوی گفته:
مجتبی جان
گفتم که مطالعه کن
کلمه را نیاور وسط
بلکه ببین کلمه در چه بافت و چه محتوایی به کار رفته است
درضمن «اثیری» درست است به آن معنایی که مدّ نظر شماست
من در همان شعری که مثلا از آن فاکت آورده ای
می گویم:
مرد از احمقی لبریز، زن از احمقی لبریز
یا در آنجا که می گویم زن کوانتومی بی زمان بی جرم
کاملا واضح است
که به این دیدگاه با جنبه ی هجو نگریسته ام
بی خیال
پیشنهاد می کنم ادامه مقاله را بخوانی
متن نو » زن،مرد،فرشته هاخودکشی می کنند!(بخش پایانی)/فاطمه محسن زاده گفته:
[…] بخش نخست مقاله :http://www.matneno.com/?p=856 […]
فائزه گفته:
آقای دکتر موسوی از نوآوری هایی که در کلمات انجام دادید واقعا لذت بردم “یک روز می رسم … و ترا می بهارمت!!”
شاید حرفم بیهوده باشه ولی تمام مدت حس میکردم خودم این اشعار رو سرودم… بنظرم درک انعکاس اندوه و سرگیجه ی راوی داستان در ابیات, فقط برای دردمندان ممکن خواهد بود. در پایان باید گفت ” تمام درد تاریخ از همین عصب است! “