با یک نگاه ، یک هیجان،یک صدا که من
فریاد می زنم که بگویم تو را… که من،
در بغض شهرزاد گلویم نشسته است
در انفجاری از خفقان پادشا که من،
هی خیره می شوم به تو و تو به دوردست…
هایی که گم شده است در این ناکجا که من
می خواهم از خودم بگریزم به سوی تو
از هر طرف که می نگرم مارها که من،
کز می کنم و می رسد از دورِ دورِ دور
کم کم صدای مبهم یک آشنا که من
گل می کند شکوفه ی آوازخواندنم
ها ها هها هها ههها ها هها که من
کفرانه می سرایم و ترجیح می دهم
حالا در این میانه تو باشی خدا که من
ابلیس های شهر مرا سجده می کنند
تف بر وجود شیطان!دور از شما!که من،
وقتی میان باور و تردید مانده ام
دیگر به تو چگونه بگویم بیا که من،
که آیدای شعر منی بانوی غزل
شعری بخوان برای دل من که ما که من!
دسته: